در سراسر قرآن از این وجه هدایتگری بهگونههای مختلف سخن رفته است. با این حال گرچه قرآن از جنبههای حکمی خالی نیست اما آن را نمیتوان کتابی حکمی - فلسفی دانست. از سوی دیگر همین وجوه حکمی قرآن است که همواره عارفان و فیلسوفان اسلامی را دلسپرده خود ساخته است. اینگونه است که بسیاری از فیلسوفان اسلامی با استناد به قرآن در بسط معانی ظریف آن کوشیدهاند. در این جستار با اشاره میان تمثیل غار افلاطون و آموزههای قرآنی مشابه آن، بر هدایتگری انسان از طریق آموزههای وحیانی اشاره رفته است.در واقع واژه قرآنی کوردلان و نیز آنهایی که گوش و چشم خویش بر آیات الهی بستهاند به مانند زندانیان غار افلاطون در غل و زنجیر به سر میبرند.
قرآن نه کتابی فلسفی است که آموزههایش را از دیدگاه محدود عقل انسان مطرح سازد و نه کتابی ادبی که تنها در پی بیان تمثیلهایی باشد که زاده تخیل است. قرآن فراتر از عقل و تخیل انسان است، اما در عینحال، برای درک و فهم بشر نازل شده است. از اینرو منشأ الهام شاعران و فیلسوفان بسیاری بوده است. در قرآن کریم تمثیلهای گوناگونی در وصف حال غفلتزدگان، کوردلان و دلبستگان به جهان مادی آمده است که یکی از آنها با توصیف افلاطون از زندانیان غار، همانندی بسیاری دارد.
در سوره یس- از آیه هشتم تا یازدهم - چنین آمده است: « ما در گردنهای آنان تا چانههایشان غلهایی نهادهایم بهطوری که سرهایشان را بالا نگاه داشته و دیده فروهشتهاند. فراروی آنها سدی و پشت سرشان سدی نهاده و پردهای بر چشمان آنان فروگستردهایم، در نتیجه نمیتوانند ببینند. و آنان را چه بیم دهی و چه بیم ندهی، به حالشان تفاوت نمیکند؛ نخواهند گروید. بیم دادن تو تنها کسی را سودمند است که کتاب حق را پیروی کند و از خدای رحمان در نهان بترسد...».
در این آیه، انسانهایی به تصویر درآمدهاند که در بندوزنجیر گرفتارند و نمیتوانند حقیقت را دریابند. اینان آنچنان گرفتارند که حتی روزنهای هم به روشنایی ندارند. منظور از بند و زنجیر، برخلاف نظر افلاطون، صرف محدودیت ادراک حسی نیست، بلکه هر آن چیزی است که پیشاپیش چشم حقیقتبین بشر بایستد و روح را تیره و تار گرداند. افلاطون در تلاش بود تا بند و زنجیری را بشناساند که شناخت عقلانی بشر را محدود کرده است.
اما قرآن به بند و زنجیرهایی نظر دارد که مانع از ایمان است. ایمان یعنی پذیرش غیب؛ پذیرش آنچه فراتر از عالیترین سطح شناخت بشر است؛ ساحتی که نه حس را به آن دسترس است و نه عقل را. احساس مستلزم مواجهه و رودررویی با اشیا و عقل مستلزم احاطه نسبی به متعلق شناخت است، اما ایمان مستلزم دلدادگی و تسلیم فروتنانه است. قوای حسی توان رودررویی با بزرگی جهان مادی را ندارد تا چه رسد به جهان ماورای ماده. عقل نیز محدودتر و مشروطتر از آن است که بتواند بر عظمت مطلق احاطه یابد. با وجود این، همانگونه که پیشتر بیان شد، قرآن برای عقل و ادراک بشر نازل شده است. از این رو، ادراک حسی و عقلانی ابزارهایی هستند که اگر مبتنی بر ایمان باشند و در مسیر هدایت انسان به کار گرفته شوند، موجب گشایش بند و زنجیرهایی از روح بشر میشوند و اگر در مسیر گمراهی به کارگرفته شوند، نه تنها بندی را نمیگشایند بلکه خود بندی دیگر بر فطرت حقیقتجوی بشر میافزایند. قرآن کریم دراینباره میفرماید: «کسانی که ایمان نمیآورند در گوشهایشان سنگینی است و قرآن برایشان نامفهوم است» (فصلت ۴۴).
در این آیه به صراحت از تقدم ایمان بر هرگونه معرفت - چهحسی و چه عقلانی - سخن به میان آورده است زیرا آشکار است که بیایمانی هرگز موجب ناشنوایی یا کمشنوایی حسی نمیشود! در جایی دیگر میفرماید: «آیا در زمین گردش نکردهاند تا دلهایی داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایی که با آن بشنوند؟ در حقیقت، چشمها کور نیست لیکن دلهایی که در سینههاست، کور است»(حج ۴۶).
آنچه موجب محدودیت نیروهای ادراکی بشر میشود، زنگارهایی است که بر دل مینشیند و دیدگان حقیقت بین انسان را تیره و تار میگرداند. این بدان معنا نیست که انسانهای بیایمان، کندذهن و کمهوشند؛ چه بسا از هوش بسیار بالایی نیز برخوردارند، اما توانایی آنها محدود به گستره ناچیزعالم مادی است؛ عالمی که برای هر انسانی، با مرگ پایان مییابد؛ آنگاه دیگر هوشمندی و توانایی ذهنی به کار نمیآید. به بیان قرآن کریم: «هرکه در این دنیا کور باشد در آخرت هم کور خواهد بود» (اسراء ۷۲).
گویی هنگامی که پردههای عالم ماده با مرگ دریده شود، باز هم دگرگونیای در حال غفلتزدگان پدید نمیآید و اینان همچنان از دیدن حقیقت ناتوانند. زندانیان غار، گرفتار بند و زنجیر عادات خود هستند. دیدگانشان از بس در تاریکی مانده، جز سایهها را نمیبیند. در واقع اینان پیرو گمان خود هستند و به معرفت حقیقی دسترسی ندارند. قرآن کریم در این باره میفرماید: «وبیشترشان جز از گمان پیروی نمیکنند ولی گمان به هیچ وجه آدمی را از حقیقت بینیاز نمیگرداند...» (یونس ۳۶ ).
منکر کسی است که با قطعیت چیزی را انکار کند زیرا اگر اندکی تردید داشته باشد، منکر نیست بلکه شکاک است. اینک انسانی که خود از یک سو در بند محدودیت شناختی است و از سوی دیگر در محدودیت عالم مادی گرفتار است- عالمی که نه آغازش را میشناسد و نه انجامش را - چنین کسی اگر با قطعیت به انکار جهان دیگر بپردازد، در واقع همچون زندانیان غار تنها سایهها را واقعیت میپندارد و از گمانش پیروی میکند. گمان نه مبتنی بر حواس است و نه مبتنی بر ادراک عقلانی زیرا همانگونه که بیان شد، احساس با مواجهه سر و کار دارد و عقل با احاطه نسبی، درحالی که گمان هیچیک از این دو نیست. گمان به تعبیر افلاطون یعنی سایهها را واقعیت دانستن؛ یعنی از اوهام و تخیلات خود پیروی کردن. به همین دلیل قرآن به صراحت میگوید که چنین کسانی هرگز به حقیقت دستنمییابند، زیرا حقیقت پیرو اوهام انسان نیست که اگر چنین میبود دیگر حقیقتجویی معنا نداشت.
تا هنگامی که زندانیان غار در بند و زنجیرند جز سایهها را نمیبینند و هرگز انگیزهای برای بیرون رفتن از غار نمییابند. چه چیزی برای نخستین بار میتواند بند و زنجیر را از دست و پایشان بگشاید؟ افلاطون چاره را در تربیت میبیند؛ یعنی باید بهتدریج دیدگان زندانیان را به روشنایی عادت داد تا اشیای واقعی را ببینند و به معرفت حقیقی دست یابند. وی شرحی بسیار زیبا از هنر تربیت ارائه میدهد:« هنر تربیت هنری است که به یاری آن میتوان به سرعت و آسانی ابزار شناسایی نفس جوانان را به سویی دیگر گرداند، نه هنری که به وسیله آن بتوان در نفس نیروی بینایی نشاند. کسی که تربیت جوانان را بهعهده میگیرد باید بپذیرد که این ابزار از آغاز در نفس آنان هست اما هنوز به سمتی که باید متوجه نشده است و به سویی که باید بنگرد، نمینگرد و یگانه وظیفه هنر تربیت این است که در این کار، به آنان یاری کند» (جمهوری، کتاب هفتم، ۵۱۸).
افلاطون در این فقره به نکته بسیار مهمی پی میبرد که در قرآن کریم هم بر آن تأکید میشود:
« البته تو [پیامبر] مردگان را شنوا نمیگردانی و این ندا را به کران، چون پشت بگردانند، نمیتوانی بشنوانی و راهبر کوران و بازگرداننده از گمراهیشان نیستی» (نمل ۸۰-۸۱).
ایمان آموختنی نیست و هیچ مربی چیرهدستی نمیتواند ایمان را بیاموزاند. ایمان امری پذیرفتنی و تسلیمی است. ایمان شرط هرگونه تعلیم معنوی است. تا انسان قابلیت نیابد هدایت نمییابد. کار هدایتگری پیامبران پس از ایمان آوردن انسانها آغاز میشود. افلاطون هم بر این نکته تأکید دارد. کار مربی ایجاد نیروی بینایی در جوانان نیست بلکه پرورش و تقویت آن است. اگر فرد فاقد نیروی بینایی باشد، تربیت موضوعیت نمییابد. در اینجا، نیروی بینایی کارکردی همانند ایمان دارد.
در تمثیل غار افلاطون، انسانی که از بند و زنجیر رها شود، به بیرون غار صعود میکند و به ادراک معقولات دست مییابد. این فرد آزاد است تا دیگر به غار- اجتماع بشری- بازنگردد و در انزوا و گوشهنشینی عمر بگذراند. اندیشه غالب یونانباستان، انسان را ذاتاً اجتماعی میداند. انسانیت انسان تنها در اجتماع تحقق مییابد و بنابراین آن فرد میبایست به درون غار بازگردد و بکوشد تا بند از دست و پای دیگران بگشاید؛ هرچند مورد تمسخر زندانیان قرار گیرد و دچار رنج و زحمت گردد.
چنین واکنشی از زندانیان طبیعی است، زیرا وی از چیزهایی سخن میگوید که هرگز به ادراک اینان درنیامده و برایشان غیرعادی است. این تمثیل، ساخته و پرداخته تخیل افلاطون نیست و کاملا مبتنی بر واقعیت جوامع بشری است. چنین وضعیتی را قرآن هم از جامعه عرب صدر اسلام به تصویر میکشد؛ کوردلان و غفلتزدگانی که از درک رسالت پیامبر ناتوان بودند، ایشان را کاهن و شاعرلقب میدادند.
قرآن کریم در سوره قلم، در برابر این اتهام، به دفاع از پیامبر میپردازد: «سوگند به قلم و آنچه مینویسد که تو به لطف پروردگارت مجنون نیستی».
در اینجا، برای دفاع از پیامبر در برابر اتهام به قلم و آنچه مینویسد سوگند یاد میشود، زیرا کسی که اندک بهرهای از هوش و فراست داشته باشد، به سادگی درمییابد که قلم و نویسندگی نشان حکمت و فرزانگی است. پیامبری که با کتاب به میان مردم میآید و پیدرپی آنان را به تفکر دعوت میکند، چگونه ممکن است ساحر باشد. اما با همه مشکلاتی که پیشاپیش بیداران جوامع بشری وجود دارد، قرآن گوشهنشینی و رهبانیت را ناپسند میداند، چنانکه در توصیف عالمان مسیحی میگوید:«... و اما ترک دنیایی که از پیش خود درآوردند، ما آن را برایشان مقرر نکردیم...»(حدید۲۷).
قرآن با اینکه پیوسته به عبادت و راز و نیازهای شبانه با پروردگار دعوت میکند، این خلوت گزینی را برای اصلاح فرد و به تبع آن اجتماع، آموزش میدهد نه برای گوشه نشینی و ترک دنیا. آن کس که به حقیقت راه یابد و از هوای نفس - بند و زنجیر- آزاد گردد، نسبت به دیگران مسئولتر است.